loading...
جزیره متروک شده رمان
masome&negar بازدید : 156 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (5)

معرفی:

ملکه های جزیره

معصومه دادرس ونگارپیرهادی

 

به ما میگن ناپلئون:

همه میگن عشـــــــــق امانت باارزشیه...

ولی ما میگیم،عشق لیمو شیرینه و بعد مدتی تلخ میشه ..پس نگه داشتنش حماقت محظه

-میگن:عشق یه زخمه ،زخمی که از عشق به وجود میاد ...

مامیگیم،عشق یه سوء تفاهمه بین دو آدم نادون که بایه ببخشید تموم میشه

-میگن اشتباه کردی تکراد نکن،

ما میگیم:تکرار دوبارش طوری نیست

 

--میگن اگه تکرار کردی اعتراف نکن،

ولی ما میگیم...با اعتراف جسارت خودتو نشون میدی

 

-میگن اگه اعتراف کردی التما س نکن

در این یه مورد ماهم همین نظرو داریم

 

-میگن اگه التماس کردی دیگه زندگی نکن

جالبه بازم ماهمین نظرو داریم


_میگن سخن گفتن احتیاجه اما گوش دادن هنره ولی ما میگیم

هردوش بیفایدس

میگن خاموشی بیشتر از تمام حرفا مقصود و بیان میکنه اما ما میگیم

هرچی حرف نزنی بدتر میشه

-میگن میگن عشق ترس از دست داد ن توئه ولی مامیگیم

عشق ترس از دست دادن غرورته...

 

 

حرف ما ادعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا نیست !!!

ما واسه شما مینویسیم پس هرچی دوست دارید و میخواید برامون تو نظرا بذارید لطفا

هرکی وارد وب شد دوست ماست و نظرش برای ما قابل احترام حتی اگه واسمون کارت قرمز صادر کرده باشه

 

 

فدای همتون .

نگارپیرهادی.ومعصومه دادرس...

 

negar-pirhadi بازدید : 279 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

 

چه حـایت ها دارد این ع                 شـــــــــــــــــق                           

                 "زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی روختناک دو هم آغوشـــــــــــــــــــــــــــــــــــی"

به نام خدا

 

**فصل *
         آشنایی

اَه هواهم خوشگل حال مارومیگیره ها یه بار ما چتر نمیاریم بارون میاد آخه تواین هوا اتوبوس کجا بود؟تاکسی کجا بود؟حالا اصلا اینا باشه پول کجا بود؟صبح یادم رفت با خودم پول بردارم حالا هم ناچارم عاشقانه اش کنم  توبارو ن پیاده برم خونه

گوشیم رو از تو کیفم در آوردم .همیشه  تو مدرسه قایمش میکردم  تاازم نگیرن وقتی می اومدم بیرون روشنش میکردم

تاگوشیو روشن کردم یه اس امد با کلی میس!

بابا مرسی خاطر خواه

بازشون کردم 6تامیس از سها 2تا از یه شماره ناشناس که چندروزه زنگ میزنه  اسمشو گذاشتم مزاحم چندش آخه وقتی حرف میزنه آدم چندشش میشه انقدر که کلمه هاشو کــــــــــــــــــش میده !

اس رو باز کردم از سها بود:

-زودتر بیا ..ول نگردیا!یادت که نرفته امشب باید بریم مهمونی!

«سها خواهرمه سه سال از من بزرگتره میره دانشگاه رشتش حسابداریه 21 سالشه»

مهمونی؟...........آهان یادم امد مهمونیه پسرِ عمو آراد

پسرش دوشب پیش از فرانسه امده .مامان،باباو سها  برای استقبالش به فرودگاه رفتن اما من امتحان داشتم ونرفتم

حالا امشب جشن گرفتن سها انقدر ذوق داره که نگو تواین دوسه روزه از بس ازآرمین صحبت کرده که حالمو به هم زده .وقتی رفت من 9سالم بود الان 19 سالمه اما یادمه منو گاهی تو بازیاشون راه میدادن اون موقع که خیلی شیطون بود!الان چیز زیادی ازش یادم نمیاد همون طور که فکر میکردم رسیدم به خونه .به خونمون نگاه کردم یه در بزرگ آهنی که حالت ویلایی داشت  واز بیرون به بزرگ بودن خونه اشاره میکرد

دستمو کردم توی کیفم تا کلید و بردارم ..نبود ای بابا ...زنگ رو فشردم بعد چند دیقه سها آیفون رو برداشت:

-کیه؟

حالا خوبه تصویریه این اینطوری میکنه

-رفتگرم.امدم  ماهیانه بگریم آخه سواله میپرسی؟باز کن درو تا بیشتر از این خیس نشدم

سها-زبون دراز بیا تو

درو باز کرد رفتم توی حیاط علاوه بر بزرگی بسیارزیبا بود یه طرف حیاط  که پشته خونه حساب می اومد بابا برای یه تاب گذاشته بود که وقتی حوصلم سر میره همه امیدم به اونه

به حالت دو وارد خونه شدم که مامان دادزد:

-باران لباسات رو جلوی در دربیاربا اون لباسا تو خونه نیا .

کتونیم رو از پام درآوردم وبلند سلام کردم که خدارو شکر جوابی نیومد .چون بابام خونه نبود مانتو مقنه وشلوارم رو در آوردم وبه سمت حموم رفتم وانداختم توی سبد رخت چرکا چون پنجشنبه بود موقع شستن لباسای مدرسه بود .

با همون وضعیت به سمت آشپز خونه رفتم که مامان بهم خسته نباشید گفت وپرسید چه خبر منم جوابشو دادم که سها امد توی آشپز خونه و

سها-این چه وضعه؟ خب برو لباس بپوش بیا بعد در بیخچال رو باز کن

-چه فرقی میکنه؟ شکم مهم تره

سها-نمیدونم چرا این همه میخوری چاق نمیشی؟

-همه مثل تو نیستن که حتی آبم بخورن چاق بشن که

سها-خیلی خب حالا نزن منو بیا بریم میخوام لباسایی رو که واسه امشب آماده کردم رو بهت نشون بدم ببینی خوبه یا نه؟

-عزیزم بچه رو چه بزنی چه بترسونی یکیه  حالا انگار داریم میریم عروسی بیا من این چادر نمازمو بت بدم سرت کن بیا دیگه....

سها-خفه شو .مامان این دخترت رو چرا این طوری تربیت کردی آخه؟

مامان-ببخشید دیگه اون موقع امکاناتمون در همین حد بود

سها-ایــــــــــــــــش

-خیلی خب حالا بذار بعد ناهار باهم حرف میزنیم

عصری بابا زودتر از کارخونه امد تا آماده بشه ومامان هم سریعتر کارای خونه رو تموم کرد تاآماده بشه...
مهمونی از ساعت6 بود تابعد از شام خونه ی خود عمو آراد .از این مطمئن بودم که الان مهمونیش زده رو دست هرچی عروسیه .عمو آراد با پدرم دوست بودن قبل از اینکه ازدواج کنند واسه همین من بهش میگفتم عمو آراد

رفتم توی اتاقم تا حاضر بشم

یاعلی مثل همیشه شلوغ بود

"اتاقم یه اتاق حدودا بزرگ بود که ترکیب رنگش قرمزو سفید بود یه تخت سفید با رو تختی قرمز که گلای سفید داشت  که باپرده اتاقم هماهنگی داشت بالای تختم هم یه عکس از خودم بود که یه لباس عروسکی قرمز تنم بود وموهامو که بلندو مشکی بود و تازیر باسنم بود رو روی شونم ریخته بودم پشت زمینه عکسم هم سفید بودکنار تختم هم یه میز توالت بود که روش پر از عطر وادکلن های رنگارنگ بود دور تا دور اتاقمم پر بود از عروسک هایی که به نحوی از درو دیوار آویزون بود ومن عاشق همشون بودم سمت راست اتاقم هم یه میز کامپیوتر قرمز بود خلاصه یزیدیم واسه خودم "

ولی چه فایده که همیشه کثیف وبهم ریخته هست .رفتم سراغ کمد اتاقم  واز بین لباسام یه لباس مشکیه کوتاه که تاروی زانوم میامد ویقه بازتاروی سینه  داشت وآستینای کوتاه تاروی بازوم که حریر بود داشت واز کمر به پایین یه کم کلوج میشد که روی گودی کمرم یه کمربند طلایی میخورد ودر نگاه اول آدمو جذب خودش میکردرو انتخاب کردم و بایه کفش عروسکی پاشنه تخت مشکی با یه ساپورت که پاهام اصلا ازش معلوم نبود  روبپوشم.

اول رفتم وضو بگیرم تا نمازمو بخونم .با اینکه دختر راحتی بودم اما نمازمو باید میخوندم بعد لباسه روپوشیدمو رسیدم به مرحله ی آرایش ومو با خودم گفتم:

-حالا چیکار کنم با این همه مو؟

جلوی موهامو کشیدم بالا وفکول کردم از پشت شر هم نصفش رو جمع کردمو یه گل سر مشکی زدم زیرش و بقیش رو ول کردم که شبیه آبشاری تا پایین ریخته بود .عالی شده بود. برای جلوی موهام هم یه طرفش رو یه گل سر طرح گل طلایی زدم ،کنار گوشم روهم با بابلیس فر کردم تا کمی کوتاه تر بشه اما هنوز تاکمرم میرسید .چون  زمستون بود اذان روزود میگفتن سریع نمازمو خوندم ومسواک زدم که سفیدی دندونام بیشتر نمایان بشه نزدیکای ساعت 6 بود رسیدم به بخش لولو میگیریم هولو تحویل میدیم

رفتم جلوی آینه وبه خودم نگاه کردم

"هیکلم عالی بود لاغر بودم اما حدودا توپر بودم قدم 175 بود وموهام مشکی بلند باچشموابروهای مشکی درشت به رنگ شب پوستم هم نه زیادی سفید بود نه سبزه حدوداًً گندمی بود .اما خوب بود"

یه سرمه دور تا دور چشمم اما باریک کشیدم که بخاطر درشتی چشمام جلوه ی خیلی خوبی پیدا میکرد،احتیاج یه ریمل نبود فقط باکرم پودر یه مقداری صورتمو صاف کردم،رسیدم به جای خوب خوب کارم لبام خوش فرم بود نه زیاد گوشتی بود نه زیاد باریک یه رژقرمز روشن انتخاب کردم همیشه توی مجالس رژ قرمز میزدم با یه برق لب که نمای اونو صد برابر میکرد .کارم تموم شد یه مانتوی بلند خردلی باشال حریر مشکی با کیف دستی مشکی حاضر و آماده رفتم پایین که دیدم اوه اوه همه دارن بد نگاه میکنن

سها-یه ذره دیگه طول  میدادی

-به تو چه میخوام برم ده مین دیگه بیام

مامان –دخترا بسه تابرسیم دیر میشه

بابا –خانومای خوشگل بریم؟

-بریم پدر خوش تیپ
                                                        ***

جلوی در خونشون که دست کمی از باغ نداشت ایستادیم نگهبان درو باز کرد با ماشین کمری سفید بابا وارد باغ مجلل عمو آراد شدیم

اوه عجب ماشینایی جـــــــــــــــون میده باکلید روشون رو خط بندازی بین اون همه ماشین فقط چشمم خورد به یه پورشه  سفید که گوشه باغ پارک بوداز خوشحالی داشت گریم میگرفت یعنی مال کیه؟..

با اینکه رانندگی رو از 16 سالگی یاد گرفتم والانم گواهینامه دارم اما بابا ماشینشو بهم نمیده میگه "خرکی رانندگی میکنی"

خلاصه وارد سالن بزرگ شدیم دیدید گفتم یه سور به عروسی زده همه با چه تیپایی، لباسای آنچنانی وشیک مجلسی بودن داشتم کف میکردم که عمو آراد وزنش پریوش جون امدن نزدیک ما وشروع کردن به سلام واحوالپرسی

خاله پریوش منو سها رو راهنمایی کرد تاتوی یکی از اتاقا تعویض لباس کنیم

رفتیم توی اتاقو تا آماده بشیم شالمو برداشتم ومانتومو کیفم رو گذاشتمو همراه سها وارد سالن شدیم  همینطور محو تماشای اطراف بودم دختر پسرایی که همراه موزیک شادی که پخش میشود توی هم وول میخوردن که یه دفعه آروین امد جلو"آروین پسر بزرگ عمو آراده که 30 سالشه ودکتره قلبه وبسیار خوش تیپه با چشمای عسلی که کاملا شبیه باباشه وتازه 3 ساله از اینگلیس برگشته والان توی یه بیمارستان مشغول به کاره ،پسر بسیار شوخ و مهربونیه"

آروین-سلام خانوما ،وای خدا چی میبینم؟یه دونه از این نعمتا هم نصیب ما بکن

سها-پروی چشم چرون سلام

آروین-سلام بلد نیستی باران؟

-نه ! ای بابا توام فهمیدی؟ نچ نچ نچ ..درضمن رودل نکنی یه وقت

آروین- نه مواظبم مثل اینکه یادت رفته خودم دکترما

-آره حتما مراقب خودت باش نگرانتم

آروین-چشم حتما ...تاالان که توپ توپم

-مگه میشه بد باشی با این همه هوری پری دورو برت که البته ملکشون جلوته

آروین- شیطون ! دقت بالایی داریا

توهمین موقع سها بایه ببخشید کوتاه رفت به سمت دختر عموی آروین که همسنش بودواسمش سیما بود

-پس چی؟

آروین-امشب ستاره شدی خانم      

-توکه نمیذاری میزنی رو دسته آدم YOU LOOK grot

با آروین جور بودم پسر خوبی بود البته اگه شیطونی کردن با دختراشو جدی نگیری.

توهمین موقع پسری به ما نزدیک شد و گفت:
-آروین کجایی ؟ یه ساعته دارم دنبالت میگردم؟

یه نگاه بهش انداختم ..........خداجون اینارو از کجا میاری؟یه دونه ام قسمت ما کن یه پسر قد بلند که انگار قدش 188 بود چهار شونه که توی کت وشلوار دودی که به تن داشت هیکلش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود موهای کوتاه مشکی که خرد بود وبه قشنگی فشن شده بود با  ابرو های پر ودر عین حال بلند چشمای سبز پرنگ داشت که آدمو یاد شکلات نعنایی می انداخت

"چقدر این چشما برام آشنا بود" خدایا کجا دیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تواین فکرا بودم که صدای آروین رشته ی افکارمو پاره کرد

آروین-کجایی باران؟

-هان؟ هیچ جا چیزی گفتی؟

تازه متوجه شدم این همه مدت زل زدم به این پسره دوباره نگاش کردم که دیدم باحالت مغرورانه یه تای ابروشو داده بالا و داره نگاهم میکنه...اُه خاک توسرم همچین زل زدم که انگار پسر لیلا فروهر جلومه

آروین دوباره گفت:

-این همه مدت داشتم اتوبوس هل میدادم؟فکر نکنم آرمین رو بخاطر بیاری

"اوه پس آرمین سراج این بود ...پسر کوچیک عمو آراد"

منم مثل خودش یه تای ابرومو بردم بالا وباحالت اخم بهش نگاه کردم عادتم بود همیشه اخم داشتم همه تو نگاه اول فکر میکردن از اون دخترای مغرورم که به کسی رو نمیده ..دقیق بش نگاه کردم و گفتم:

-من الانم بجز پدرم پسرای دیگه رو بخاطر نمیسپارم  چه برسه به اون موقع

آروین- اینکه صد البته اما این آقا آرمین ما که الان مهندسی شده واسه خودش و از وقتی امده شده هوی منو بهت معرفی میکنم ورشو کرد به آرمین وگفت:

-ایشونم دوشیزه باران دختر کوچکتر آقای مهرزاد تمجید یا همون عمو مهرزاد هستن

-خوشوقتم

آرمین-همچنین

"اینو نگاه..چه مغرورانه  حالا که اینطور شد منم بهت خوش آمد نمیگم"

-آروین خوشحال شدم دیدمت با اجازه

آرمین داشت نگاهم میکرد که با اخم از کنارش رد شدم طوری که باعث شد سرشونم بهش برخورد کنه

رفتمو روی یه صندلی که مشرف به همه ی سالن بود نشستم از اونجا معلوم بود که آروین وآرمین پیش چند تا جوان داشتن حرف میزدن  دخترا هم همه دورش جمع بودن  تااین سن با هیچ پسری اهل عشق و عاشقی نبودم اما در حد اینکه یه هفته اونم تلفنی وبرای اسگل  کردن چرا ....از دخترایی که خودشونو برای پسر حراج میکنن متنفرم .

صدای آهنگ داشت گوشامو کر میکرد بعضی ها هم داشتن میرقصیدن که یه پسر امدو کنارم نشست و گفت:

-سلام من آرشام هستم وشما؟

-دلیلی برای معرفی کردن خودم به شما نمیبینم

باد طرف خالی شد ولی کم نیاورد وگفت:

-خب دلیلش رو خودمون به وجود میاریم

-اما من مایل به این کار نیستم

آرشام-مایل به رقص چی؟

- نه ممنون

آرشام-انقدر سر سخت نباش لااقل اسمتو بگو بدونم

-باران

ارسام-چه اسم زیبایی

-ممنون

همونطور که  به جلو خیره شده بودم دیدم که حلقه ی دور آروین وآرمین باز تر شد یه زنجیر تشکیل شد

آهنگ رو عوض کردن ویه پسر امد جلو رغیب طلب کرد واسه رقص هیپ هاپ من استاد رقص بودم کلاس نرفته بودم اما با "حامد "پسرعوم همه جوره تمرین کرده بودیم و بلد بودیم  حامد همسن خودم بو.د وباهم خیلی مچ بودیم.

پسره کمی رقصید ولی کسی وسط نیومد ..که یهو صدای دست بلند تر شد ودخترا جیغ میکشیدن از خوشحالی چون همه حلقه زده بودن دیدم مختل شده بود واسه همین بلند شدمو وارد حلقه شدم دیدم آرمین کتش رو درآورده ،زیر کتش یه پیرهن سفید  اسپرت پوشیده بود ،امد وسط وشروع کرد با اون پسره رقصیدن معلوم بود قشنگ وارده منم وارد بودم مایکل جکسنی برقصم .بعد از چند دیقه پسره رفت  کنارو خودش موند و حریف طلبید

پشتش به من بود .در یه لحظه تصمیم گرفتم برم وسط...!

همه با تعجب نگاهم  کردن آرمین هنوز متوجه من نشده بود که اروین گفت:

-ایول باران

"با خودم گفتم آخه دکتر مملکتم میگه ایول"از فکر خودم خندم گرفت بر ای همین یه لبخند زدم و درهمین حین آرمین برگشت سمت من و یه پوزخند زد منم مثل خودش بهش پوز خند زودم آهنگ رو زدن از اول و هر دو شروع کردیم

برام جالب بود هردو. مُچ با هم میرقصیدیم هردو اول با حرکت پاها شروع کردیم آخرای آهنگ بود هیچکدوم کم نمی آوردیم حرکت های جدید میزدیم که آهنگ به پایان رسید و همه شروع کردن به تشویق کردن

منو آرمین همینطور که نفس نفس میزدیم زل زده بودیم به هم که یه لبخند زد وباعث شد گونش چال بیفته ...الهی آره یادمه بچه هم که بودیم وقتی میخندید همینجوری چال میشد

اما من براش یه سر تکون دادمو عقب رفتم همه جوره رقصیدن تارسید به بابا کرم عاشق این رقص بودم فقط خجالت میکشیدم بین این همه پسر جوادی برقصم

اگه حامد بود چشماشو گشاد میکردو با اون حالت خنده دار میگفت:

-"تو و خجــــــــــــــــــــــــــــــــالت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!جالبه"

آروین هم رقاص خوبی بود  قبلا شده بود باهاش جوادی برقصم امد طرفمو ازم خواست  تا باهاش برقصم منم با کمال میل قبول کردم آخ که چه حالی میداد همینطور که میرقصیدیم به جلوم که آرمین وایساده بوه نگاه کردم .دست به سینه بود وبه من نگاه میکرد هیچی نمیشد ازش فهمید فقط یه نگاه...

تا موقع شام رفتم پیش مامان اینا نشستم اما سنگینی یه نگاه رو روی خودم احساس میکردم...

یه هفته ای از اون مهمونی گذشته بود که مامان چهار شنبه خانوادهی عمو اینارو دعوت کرد

بهد از مدرسه باشگاه داشتم از 14 سالگی میرفتم دفاع شخصی که تا 7 بعد از ظهر طول میکشید

وقتی رسیدم خونه دیدم 4 تا ماشین توی حیاط پارک شده یه پاجروی مشکی که مال عمو آراد بود یه کمری که مال بابا بود یه BMWمشکی که مال اروین بود حتما از بیمارستان یه سره امده بود ویه ....وایییییییییییییییییییی خدا چشمام درست میدید؟ عشق منه وای پورشه سفید من!خودشه یعنی مال کیه؟وای خدا ..رفتم جلو دستم رو کشیدم روش

-منو این همه خوشحالی محاله

دست کشیدنم باعث شد صداش در بیاد سریع رفتم بالای پله ها که صاحب عشقم رو ببینم که دیدم آرمین سوئیچ به دست داره میاد بیرون

وقتی نزدیک شد جلوم وایسادو منم جلوش ایستادم وهیچکدوم حرفی نمیزدیم که بعد از چند دقیقه گفت:
- سلام بلد نیستی؟

-نه تو چی؟

آرمین-زیادی زبون درازی میدونستی؟

-آره واسه همین ازش استفاده میکنم خمس نگیره

آرمین-موفق باشی، اما من استاد اینم زبون دخترای مثل تورو کوتاه کنم اینو چی میدونستی؟

درهمین حال دکمه ی روی سوئیچ رو زدو ماشین خفه شد

-هه،جوک قشنگی بود،ببینم اون وقت باچی؟

آرمین-باهرچی تو دوست داری ،میتونی امتحان کنی

زل زده بود به لبام ...خودمو زدم به اون راه و گفتم:

-ماشین توئه؟

آرمین-با اجازه

-حیف شد بیچاره

آرمین-چر ا اون وقت؟

-واسه اینکه صاحبش تویی

آرمین-صاحب به این خوبی

-تاحالا دیدی کسی بگه ماست من ترشه

آرمین-خیلی دلتم بخواد

-هه مگه دیونه ام ویروس بگیرم

یه پوزخند زدو گفت:

-من به دخترا نگاهم نمی اندازم چه برسه به اینکه ازم ویروسم بگیری

بعدشم پشتش رو کرد به منو رفت توی سالن

وای خدا دوست دارم خفش کنم.......ببینم این چی گفت؟اوااا! خاک بر سرم منظورم رو بد رسوندم حتما فکر کرده منظورم از اینکه ازش ویروس بگیرم....اُه ایــــــــــــــــــــش مرده شور...پسرهی مزخرف

کتونیامو درآوردم وارد سالن شدم با همه سلام واحوال پرسی کردمو دست دادم از اینکه روبوسی کنم حالم بد میشد

رفتم توی اتاقمو لباسامو عوض کردمو امد روی مبل نشستم

آروین وسها مشغول حرف زدن بودن،بابا وعمو آرادمدرمورد کارخونه بحث میکردن ومامان وخاله پریوش هم آثارشون پیدا نبود حتما توی آشپز خونه بودن این چشم نعنایی هم سرش رو کرده بود تو گوشیش خب حالا من چه غلطی بکنم؟..

یه ذره فکر کردم وبه این نتیجه رسیدم که هیچ غلطی نمیتونم بکنم

نشستم و شروع کردم ترکای دیوارو شمردن خونه هم نوساز بود ترک نداشت لا مصب به زور یه 15 تایی گیر آوردم با انگشت دنبال میکردم که گم نکنم  به 16 رسیدم و سرم رو برگردوندم که چشام خورد به یه علامت تعجب سبز سرم رو به معنای چیه تکون دادم که گفت:
-چیکار میکنی؟

-مگه من از تو میپرسم به کی اس میدی؟

آرمین-آخی فضولیت گل کرده؟

-بروبابا هنوز نپرسیدم که گفتم مگه

آرمین-چی؟ بابا تو این گرونی؟

-شما چرا که ماشین خوشگل داری حرف از گرونی میزنی؟

آرمین-مثل اینکه چشمت گرفتتش اشکال نداره اجازه میدم باهاش یه عکس بندازی

"ای خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا چرا من انقدر سوتی میدم؟”

-اِ اِ اِ چه مهربون حالا که اینطوره منم یه دوچرخه کمک فنری دار، دارم میدم باهاش یه چرخ توی حیاط بزنی خوبه؟

آرمین-اصلا آدم رو شرمنده میکنی چه میتونم بگم؟باشه

-خواهش میکنم ،خب میتونی واسه جبران سوئیچ ماشینتو بدی من باهاش یه دور بزنم

آرمین- چـــــــــــــــــــــــــــی؟چیز دیگه ای میل نداری؟سالادی نوشابه ای؟ چیزی؟

فقط نگاهش کردم گه گفت:

-سیاستت منو کشته میترسم بزنی خودتو ناکار کنی بمونی رو دستمون

-نترس من رو دست کسی نمیمونم

آرمین- از کجا انقدر مطمئنی ؟رو دست من میمونی!

با تعجب نگاش کردم که گفت :

-اونجوری نگام نکن ..میتونی امتحان کنی؟

-زدی رو دست هرچی سنگ پاس روت از پارو بالا میره آقای سراج اینجارو با سواحل هاوایی اشتب گرفتی

آرمین-اوه لاتم که هستی  دیگه چه چیزایی بلدی؟

-دیگـــــــــــــــــه،،،، تاحالا افسری خوردی؟
آرمین- نه خوش مزست

- نه یه مقدار درد داره مواظب باش نخوری

آرمین-مگه تو تاحالا خوردی که میدونی؟

یه پوف کشیدمو از جام بلند شدم تاصبح حرف داره واسه گفتن "در تعجبم با سها اصلا کل کل نمیکنه خیلی محترمانه جوابش رو میده "

تا وارد آشپز خونه شدم مامان ازم خواست که میز رو بچینم منم بدون مخالفت قبول کردم بعدش هم همه رو به صرف شام دعوت کردم اما آرمین نبود...

به محض اینکه امدم بشیبنم مامان گفت:

-باران آرمین رو هم صدا کن

-به همه گفتم ولی نبود

بابا-عزیزم داره با تلفن صحبت میکنه

باشه ای گفتم وامدم به طرف در که صداش امد

آرمین-نه مثل اینکه باید یه جور دیگه باهات حرف بزنم تا متوجه بشی

-...

آرمین-ببین من آدمای مثل تورو خوب میشناسم بهت هم گفتم من اون شب مست نبودمو پس چرت نگو

-........

آرمین-توانقدر مزاحم من نباش من غلط بکنم طرف تو بیام

-.............

آرمین- هه نترس دخترای بیکینی مثل توزیاده پس نترس پشیمون نمیشم خب حالا دوست داری بیشتر از این مزاحمم نشی؟

دیگه صدایی نیومد بجز صدای پا ..خودم رو مشغول تمیز کردن جا کفشی نشون دادم وقتی امد تو چند دقیقه فقط نگاهم کردو بعد گفت:

-تو اینجا چیکار میکنی؟!

اول خواستام بگه امدم  صدات کنم واسه شام اما بعد پشیمون شدم وگفتم:

-پس کجا چیکار کنم؟

یه کم نگاهم کردو بعد با حالت مرموزانه ای گفت:

-با من کاری داری؟

-با تو؟ نه خدانکنه ....داشتم اینجاترو تمیز میکردم

آرمین –تمیز!!الان!

-پس کی؟

آرمین-نمیدونم

-پس چرا نظر میدی؟...خب من برم دیگه

آرمین- دارن شام میخورن

یه لبخندژکوند زدم وگفتم:

-نه هنوز

آرمین-باشه پس من تو حیاطم صدام کن

-نوکر بابات سیاه بود

آرمین-خب مگه تو سفیدی؟

"عوضی همه تلاشش رو به کار میبرد که لج منو در بیاره"

-هر چی باشه به سیاهی تو نمیرسم

آرمین-چشمات تار میبینه

بعد یه نگاه تو اینه جا کفشی انداخت وگفت:

-به این خوبی ...هیچ جا گیرت نمیاد

-آره خب ..خودم ،خودم رو قربون اینی که توی آینه میبینی واسه اینه که نور افتاده

آرمین-تو میتونی با این وچیزا به خودت امید واری بدی

-بروبابا

آرمین-تو چرا انقدر بهم میگی بابا؟ احساس مسئولیت بهم دست میده ،یارانه رو یه نفر دیگه میگیره تو به من میگی بابا؟

-بَده؟ واسه آینده آمادت میکنم ؟ بعدشم خب اون خواست دست بده تونده

بعدشم هم ازش فاصله گرفتم وامدم توی آشپز خونه وقبل از اینکه ازم سوالی بشه گفتم:

-وایسادم مکالمشون تموم بشه بعد گفتن شما برو منم میام

آروین –آره بیا اینجا بشین اون خودش میاد تو به فکر شکم خودت باش

رفتم طرف صندلی که کنار آروین خالی بود نشستم وچند دقیقه گذشت اما آرمین نیومد مامان گفت:

-این طوری که نمیشه غذا سرد شد پس چرا آرمین نمیاد؟

آروین-من خودم الان میرم صداش میکنم

رفتن وبرگشتن آروین همراه آرمین چند ثانیه هم طول نکشید وقتی وارد شد پری جون گفت:

-پس چرا نمیا ی 2 ساعته

که من سریعتر از آرمین گفتم:

-من بهشون گفتم خودشون اینطوری خواستن

آروین با لبخند نگاهم میکرد سها هم بهم چشم غره میرفت از ترس به آرمین نگاه نمیکردم واسه همین نمیدونستم تو چه وضعیه

آروین پیشم نشست وگفت:
- جرئت داری نگاش کن

-نه ندارم مگه چه شکلیه؟

آروین-بد نگات میکنه شانس بیاری تنها گیرت نیاره

حرفی نزدم وشامم رو خوردم اما اگه بگم کوفت میخوردم خوشمزه تر بودازبس منو نگاه میکرد فکر کنم آمار همه ی لقمه های منو داره والا

بعدشام نشستم پیش آروین و به جک های بیمزش گوش کردم

آروین خیلی شوخ وبامزه بود اما بعضی وقتا برام مثل برادر بزرگ میشد ...وای به اون روزی که عصبانی میشد رسما شلوارمو خیس میکردم

<spa

masome&negar بازدید : 1738 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام دوستای گلم

 

 

اینو لینک مستقیم دانلود رمان قرارمون این نبود که منو معصومه نوشتیم

 

 

 

امیدوارم خوشتون بیاد

 

 

 

<a href="https://rozup.ir/up/majazi-nevisan/Pictures/ یک تا آخر782192.docx">https://rozup.ir/up/majazi-nevisan/Pictures/ یک تا آخر782192.docx</a>

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 32
  • بازدید سال : 201
  • بازدید کلی : 9,225